ثمره ی عشقمون

خبر خوب دوم

سلام عسلم جیگر گوشه ی مامان و اما بقیه ی اخبار این چند روزو برات میگم عزیزم... روز بعد از سونوی ان تی یعنی پنجم مرداد خاله آزی صبح زود پرواز داشت بیاد پیشمون چقد خوشحال بودم من عاشق خاله جونتم این حسیه که دوتامون نسبت به همدیگه داریم ما با هم بزرگ شدیم و خیلی بهم وابسته ایم صبح بابایی رفت دنبال خاله و منم سریع حاضر شدم که از فرودگاه که برمیگردن سر راه بیان منم بردارن. وقتی بابایی اومد دنبالم رفتم پایین خاله تو ماشین نشسته بود واااای چه ذوقی کردیم همدیگه رو محکم بغل کردیمو رفتیم خونه ی مامانی پروین.خیلی هممون خوشحال بودیم همه این روزا خیلی هوای منو دارن و بهم میرسن خاله آزی کلی لباسای خوشجل موشجل برام خریده بود و همشونو امتحان میک...
16 مرداد 1393

برگشتم با خبرای خوبببببببببب

سلام عزیز دلم ، سلام میوه دلم مامان برگشت با کلی تاخیر عزیزم این یه هفته ده روز خیلی سرمون شلوغ بود و کلی خبرای خوشجل موشجل برات دارم. شنبه 5/4 ساعت 8 صبح وقت سونوی ان تی داشتیم هرچی به این روز نزدیکتر میشدم هیجان و استرس مامان و بابا هم بیشتر میشد فقط خدا میدونه تو دل من چه خبر بود اما همین که همه چیو سپردم به خدا دلمو آروم میکرد. بزار از اون روز برات بگم عزیزمممممممم صبح ساعتای 6 از خواب پا شدم و دیگه خوابم نبرد شروع کردم به قرآن خوندن و برای امام زمان صلوات میفرستادم صبحانمو خوردم یه شیر کاکائو و رانی آناناس هم زدیم به رگ و حاضر شدم که بریم سونو ، اونجا که رسیدیم دیدم مامانی پروین خوشگلت اونجاست زودتر از ما اومده بود و منتظرمون...
15 مرداد 1393
1